آرسامآرسام، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

شازده کوچولوی مامان و بابا

باز هم استراحت مطلق و عجله ی پسر طلا

سلام عشق کوچولوی مامان پرنس مامان شازده کوچولوی مامان..  پسرم دیگه الان ضربه هات خیلی محکم شده طوریکه شکممو کاملا تکون میدی و مثل یه موج از اینور میری اونور... بازم شیطون شدی مادررررر... بازم هول کردی بیای بیرون... آخه مامانم تو این دنیا خبری نیست که انقد عجله داری بیای بیرون نکنه دلت میخواد بابایی بغلت کنه که انقد هول میزنی.. جیگر مامان انقد عجله نکن آروم تو شکم مامانی خوب رشد کن بعد به وقتش بیا بیرون.. هر چقدر میخوای لگد بزن اذیتم کن ولی تو رو خدا مثل یه مرد باش و طاقت بیار شازده کوچولوی من... پنجشنبه 92/5/10 وقتی از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی چند تا لکه خون دیدم وااااااااااااااییییییی دنیا رو سرم خراب شد داشتم سکته میکردمممم...
31 مرداد 1392

حرکت و ضربه های پسر طلا

سلام جیگر طلای مامان الهی قربون اون دست و پای کوچولوت بشم که مامانی رو لگد میزنی.. نمیدونم با دستات میزنی یا با پاهات.. من از هفته 9 ضربه های کوچولو مثل نبض احساس میکردم اما فکر نمیکردم حرکت شما باشه تا اینکه دکتر که سونو کرد گفت ماشاالله جنب و جوشش زیاده باید خیلی زودتر از اینا حرکتاشو حس میکردی که منم بهش گفتم آرههه حس میکنم خیلی وقته... پسرم نمیدونی مامانی چه روزایی رو تحمل میکنه واسه دنیا اومدنت تا این تاریخ 92/4/8 3 هفته میشه که از خونه بیرون نرفتمو دوست دارم این روزا بگذره و زود خوب بشم بتونم برم واست سیسمونی بخرم... پسرم تو رو خدا توی اومدنت عجله نکن مامانی.... به مامانی قول بده سر وقت به دنیا بیای و چراغ خونمون بشی... دوس...
31 مرداد 1392

سونوی ان تی و آزمایش خون

آخرین باری که رفتم دکتر سونو کرد و واسه اولین بار شمارو دیدم شما 6 هفته و 3 روز داشتی عشق مامان. بعدش دکتر واسم آزمایش کلی نوشت و رفتم انجامش دادم بعد اینکه آماده شد بردمش واسه دکتر و گفت شکر خدا سالمه و هیچ مشکلی نیست... چند هفته بعدش یعنی 92/2/31 بود که ساعت 9 صبح نوبت سونوی ان تی داشتم. اولین سونوی غربالگری که بهم گفته بودن جنسیت هم گاهی نشون میده و من خیلی ذوق داشتم بدونم شما دخملی هستی یا پسملی نوبتم که شد رفتم تو دکتر بدجوری عصبی بود. اولش داد زد چرا مثانت پره. بعدش هر چی دستگاه رو روی شکمم میچرخوند شما رو پیدا نمیکرد. چن باری محکم زد رو شکمم تا اومدی بیرون. انگار رفته بودی اون پشت قایم شده بودی بیشتر حرصشو در بیاری. قربون شیطنتت ب...
31 مرداد 1392

از انتظار تا بارداری

چند سالی از ازدواجمون گذشه بود که منو بابایی تصمیم گرفتیم یه فرشته کوچولو به جمع دو تاییمون اضافه کنیم. اولش ترس تو دلمون بود و استرس داشتیم از اینکه میتونیم مسئولیت به این بزرگی رو قبول کنیم و از عهدش بر بیایم یا نه. خلاصه اینکه تصمیم نهایی رو گرفتیم و قرار شد شما بیای به زندگیمون... ماه اولش که بیهوده گذشت.... ماه دوم که رفتم دکتر قرص کلومیفن خوردم بازم اتفاقی نیفتاد یعنی بهمن سال 91 که همزمان طوطی هامون تخم گذاشته بودن روزی که رفتم جواب آزمایشمو بگیرم جوجه ها از تخم درومده بودن... وقتی جواب رو گرفتم دیدم منفیه خیلی غصه خوردم اون لحظه بابایی اومد پیشم و بهم میگفت داری شوخی میکنی مثبته ولی من تو دلم غوغایی بود واسه اینکه بابایی نفهمه نا...
31 مرداد 1392

یکی شدن منو بابایی

روزی روزگاری یه دخمل کوچولو روز 30بهمن 68 به دنیا اومد. روزی که این دخمل کوچولو به دنیا اومد بردنش خونه خالش چون مامانش مجبور بود چند روزی بیشتر تو بیمارستان بمونه... اون روز آقا پسر صاحبخونه که متولد 31 شهریور 64 بود و اون موقع 4 سالش بود این دخمل کوچولو رو دید و نگاش کرد... و این چنین عشق آغاز شد و اون آقا پسر عاشق دخمل خاله کوچولوش شد تا اینکه دخملی بزرگ و بزرگتر شد و اونم عاشق پسر خالش شد... روز ها و ماه ها و سال ها گذشت تا اینکه در تاریخ 1387 روز 11 فروردین ساعت 2 بعد از ظهر اون دو تا یکی شدن برای همیشه... و دقیقا یک سال بعدش تاریخ 11 اردیبهشت 1388 با هم رفتن زیر یک سقف و زندگیشون شروع شد....   ...
31 مرداد 1392

انتظار و انتظار و استراحت

قند عسلم سلام  چهارشنبه 92/5/23 رفتم دکتر تا حالمو چک کنه گفت خدارو شکر همه چی خوبه حرکاتتم که ماشاالله ماشاالله خوبه  آمپول ریه داد که مادر جون اولیشو شنبه 92/5/26 زد انشاالله که تاثیر گذار باشه و اصلا نیازی بهش نباشه اینا فقط واسه احتیاطه مامانی تو باید قوی باشی و به وقتش بیای بغلمون امروز 26 هفته و 6 روزمه خدا رو شکر میکنم که داره میگذره روزها و به لحظه دیدارت نزدیک میشم. روزها منم و تو در دیوارای خونه  نه میتونم برم بیرون نه میتونم کاری انجام بدم نه هیچیییی هنوزم واست هیچی نخریدیممم ایشالا آخرای شهریور که بهتر بشم میریم خرید... دیشب بابایی سرشو گذاشته بود رو دلم تا باهات حرف بزنه. وقتی صدات کرد شما هم یه دونه...
31 مرداد 1392

سونوی سه بعدی

سلام نی نی فسقل مامان  خیلی خوشحالممممممم که تو پسر شدی نفسم الهی مامانی قربون شوشول طلات بشه که انقد ناز میکنی واسم عشقمممممممممم.. پسرم شنبه 92/5/5 رفتم سونوگرافی ولی چون سونو سه بعدی بود خیلی طول کشید تا برم تو. خلاصه نوبتمون شد منو بابایی با ذوق رفتیم تو... تازه خاله اعظم جونی هم اونجا بود.. میدونی 92/2/2 نی نی خاله اعظم جون یه مشکلی واسش پیش اومد و خاله مجبور شد فرشته خدا رو بهش پس بده تو براش دعا کن مامانی. دعا کن خدا به دل پر از دردش صبر بده و بهش یه نی نی سالم دیگه بده. نی نی خاله دخملی بود. قربونش برم الهیییییی..... واسه خاله جونی دعا کن حتما حتما.... اون روزم اومده بود که مجوز سقط بگیره که فهمید نی نی نازش تو دل مامانش پ...
31 مرداد 1392

آزمایش زنتیک

سلام قند عسل مامان نفس مامان شیطونک مامان.. آزمایش زنتیک رو تو بیمارستان که بستری بودم انجام داده بودم و نتیجش اومده بود. یکشنبه 92/4/2 رفتیم دکتر واسه چکاپ گفت که آزمایشات سالمه و شکر خدا مشکلی نیست.. بعدش با مادر جون و بابایی رفتیم پیش دکتر میلانی که اونم تایید کرد که آزمایشات سالمه و نیازی به آمینیوسنتز نیست... بعدشم سونو کرد و بابایی هم اومد تو تا قند نباتشو واسه اولین بار ببینه. کلی ذوق کرده بودیم.. اصلا نمیدونی چه حالی داشتم وقتی داشتم میدیدمت.. مامانی فدای اون قد و بالات بشه عروسکم که یه جا بند نمیشدی و همش در حال کش و قوس بودی.. بابایی که کلی ذوق کرده بود دیده بود شمارو... اصلا باورش نمیشد شما مال خودمونی... عسلم منو ببخش اول...
31 مرداد 1392

استراحت مطلق

سلام عشق مامان  شنبه 92/3/18 رفتم دکتر واسه چکاپ ماهیانه. واسه اولین بار اون دستگاهشو گذاشت رو شکمم تا صدای قلبتو بشنوم داشتم از ذوق میمردم وقتی صدای تالاپ تلوپ قلبت شنیدم اشک تو چشام جمع شده بود.. اون روز خاله اعظم جون دوست مامانی باهام اومده بود اومدم بیرون و بهش گفتم که صدای قلبتو شنیدم دو تاییمون ذوق کردیم... اما این خوشحالی کوتاه بود.. 20 خرداد حالم بد شد و از درد زیاد زیر شکم و کمرم بابایی منو برد بیمارستان. اونجا بازم صدای قلب نازتو واسمون گذاشتن و بابایی هم واسه اولین بار صدای قلبتو شنید و اومد منو بوس کرد.. اما وقتی رفتیم سونو دکتر گفت طول سرویکسم کوتاه شده 27 و باید سرکلاز بشم از ترس داشتم میلرزیدم. دکتره سونو گفت به احت...
31 مرداد 1392
1